| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیادهروی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمهای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آنها لیوانی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچیک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند وهمه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوشطعمی بود.»
حکیم گفت: «رنجهایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنجها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنجها فایق آیید.»
دریا باش که اگر یک سنگ به سویت پرتاب کردند سنگ غرق شود نه آن که تو متلاطم شوی.!!
حکایت می کنند روزی به کشاورزی ثروتمند پیشنهاد بخشش زمینی را دادند.برای به دست آوردن آن او می بایست در طول روز هر چه قدر که می خواست راه بپیماند ولی می باید در غروب به نقطه ی شروع برگردد تا همان مقدار زمین را صاحب شود.کشاورز برای این که از فرصت استفاده کند روز بعد صبح بسیار زود از نقطه ی آغاز به راه افتاد.چون می خواست تا جایی که امکان دارد زمین بیشتری را تصاحب کند.با وجود این که بسیار خسته بود که امکان دارد زمین بیشتری را تصاحب کند.باوجود این که بسیار خسته بود تمام بعد از ظهر را می دوید زیرا که نمی خواست چنین فرصتی را که فقط یک بار نصیبش شده بود از دست بدهد.
عصر بود که شرط به یادش آمد لازم است تا غروب خودرابه نقطه ی آغاز برساند.اواز طمع خود دست کشید و درحالی که خورشید نزدیک غروب بود،شروع به گشتن کرد.هرچه خورشید بیشتر به غروب نزدیکتر می شداو به سرعت دویدن خود می افزود.بسیار خسته و نفسش به شماره افتاده بود و خود را بیش از اندازه تحت فشار می گذاشت.زمانی که به نقطه ی شروع رسید از فرط خستگی نقش بر زمین شد و مرد.اورابه خاک سپردند وتمام زمینی که برای قبرش لازم بود فقط یک قطعه ی کوچک بود.