| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
دلایل بسیاری وجود دارد شامل:
1-نگرش بدبینانه:همیشه اشکالات را می بینید نه امکانات و احتمالات را
2-ترس ازشکست:افراد به صورت ناهشیار احساس می کنند که اگر آن ها اهدافی را انتخاب نکنندو آن ها را انجام ندهند پس شکست نخورده اند.
3-نداشتن همت بلند:این موضوع نتیجه ی سیستم ارزشی ماست و نتیجه ی فقدان تمایل برای زندگی با رضایت کامل است.تفکر محدود از پیشرفت جلوگیری می کند.
ماهی گیری بود که هر وقت ماهی بزرگی را می گرفت آن را دوباره به رودخانه برمی گرداندوفقط ماهی کوچک صید می کرد.مردی رفتار غیر معمول او را دید و از ماهی گیر سوال کرد:چرا این کار را انجام می دهی؟ماهی گیر پاسخ داد:چون ما در خانه تابه ی سرخ کردنی بزرگ نداریم.
بیشتر مردم در زندگیشان هرگز کار بزرگ را انجام نمی دهند چون آن ها یک تابه سرخ کردنی کوچک را با خود حمل می کنند،یعنی تفکر محدودی دارند.
4-ترس از طرد شدن:اگر به هدف خود نرسیم افراد دیگر در مورد ما چه می گویند؟
5-طفره رفتن:((روزی اهدافم را انتخاب خواهم کرد.))این موضوع نیز به فقدان همت بلند مربوط است.
6-چشم پوشی از اهمیت اهداف:هیچ کس به آن ها نیاموخته و آن ها نیز هرگز اهمیت انتخاب اهداف را یاد نگرفته اند.
7-عزت نفس پایین:چون شخص به صورت درونی برانگیخته نشده است،پس انگیزه ای ندارد
8-فقدان دانش و آگاهی درباره ی انتخاب هدف:افراد مکانیزم انتخاب هدف را نمی دانند و آن ها به یک راهنمایی گام به گام نیاز دارند تا بتوانند سیستم را دنبال کنند.انتخاب هدف یک مجموعه ای از گام هاست.وقتی شما یک بلیط هواپیما می خرید چه چیزی به خودتان می گویید؟
-نقطه ی شروع
-مقصد
-سطح مسافرت
-کرایه
-زمان شروع
زمان خاتمه
اگر شما از بیشتر مردم بپرسید که هدف عمده تان در زندگی چیست؟آن ها احتمالا به شما پاسخ های مبهمی خواهند دادمانند:من می خواهم موفق بشوم،خوشحال باشم و زندگی خوبی داشته باشم و چیزهای دیگر.این ها همه آرزوهای ما هستند و هیچ یک از آن ها اهداف روشنی نیستند.
رویاها و آرزوها هیچ چیزی بیش از تمایلات نیستند.تمایلات ضعیف هستند و زمانی قوی می شوند که به وسیله ی عوامل زیر حمایت شوند:
جهت
فداکاری
انضباط
تصمیم
ضرب الاجل
این ها تفاوت های یک تمایل از یک هدف هستند.اهداف،رویاهایی هستند که در آن ها زمان معین و برنامه برای عمل مشخص شده اند.اهداف می توانند با ارزش یا بدون ارزش باشند.احساسات و نه آرزوها،می توانند رویاها را به واقعیت تبدیل کنند.
گام های زیر رویا را به واقعیت تبدیل می کنند:
1-یک هدف مکتوب روشن و قطعی داشته باشید
2-یک نقشه و طرح برای انجام دادن آن داشته باشید
3-دوشماره ی بالا را دوبار در روز مرور کنید
تابستان سال ۱۳۸۹ بود.
در حال رانندگی بودم حواسم نبود.
یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی "الاغ" حواست کجاست.
همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمر ایستاد.چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم.شیشههای هر دو تامون پائین بود. یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد.
منم مستقیم بهش نگاه میکردم.
گفتم آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نرهستند. تو باید به من میگفتی خر.
دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم.
3سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم.
یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام. تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. بااشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم و یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد.
این ماجرا میخواد بگه که کلمهای در زبان انگلیسی هست به نام "reactive" یعنی واکنش و کلمه دیگری هست به نام "creative" یعنی خلاقیت.
اگر دقت کنیم با جابجائی حرف "C" یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت.
یعنی میشد این موضوع تبدیل بشه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی.
هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.
رئیسم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری باهم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم.
میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحدن.
۸ سال با عراقیها جنگ کردیم الان برادر ما شدن.
پس
۱- آخر هر جنگی صلحه...
۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه، ما هر دو تامون عاقل بودیم...
۳- فحش دادن کار کسانی است که حق با آنها نیست...!
طرف سیگار رو ترک کرده بعد برای یکسال هر بار که هوس کرده سیگار بخره پولشو گذاشته تو آلبوم بعد از یک سال ۵۴۷۵ دلار پول جمع کرده
موسس فيسبوک 9سال پيش
درخوابگاه هاروارد 5نفر را
دعوت كرد تاايده اى رو
باهاشون در ميون بذاره.
اون شب فقط ٢تاشون اومدن
الان اون2نفر بيليونرهستن.
هيچى بدتر ازيک فرصت از دست رفته نيست.
قتی از کسی دلخوریم، دلیل نمیشه عشقمون را ازش دریغ کنیم!
يه جهان سومی باديدن اين عكس خدا رو شكر ميكنه
يه جهان اولی باديدن اين عكس به اين فكرميكنه كه چطوری يه پای مصنوعی بسازه
یاعلی
در یک روز بسیار آفتابی اگر ذره بین را متحرک نگهدارید،ذره بین پرقدرت کاغذ را نمی سوزاند.اما اگر آن را متمرکزحفظ کنید،کاغذ آتش خواهد گرفت.این امر مربوط به قدرت تمرکز است.
مردی مسافرت می کرد و سر یک چهارراه توقف کرد.از یک پیرمردسوال کرد:این راه به کجا می رود؟پیرمرد از او پرسید:شما کجا می خواهی بروی؟مرد پاسخ داد:من نمی دانم.پیرمرد گفت:پس هر راهی را می خواهی انتخاب کن.چه تفاوتی دارد؟وقتی ما نمی دانیم به کجا می خواهیم برویم هر راهی ما را به آنجا می برد.
فرض کنید شما بازی فوتبال داریدومشتاقانه برای بازی کردن آماده می شوید.اما کسی دروازه را برداشته است.برای بازی شما چه اتفاقی می افتد؟هیچ چیزی باقی نمانده است.چه طور شما امتیازها را محاسبه می کنید؟اشتیاق بدون جهت مانند ترکیب اشتغال زا است و به ناکامی منجر می شود.اهداف،جهت را معین می کنند.
آیا شما تا به حال در یک قطار یا هواپیما نشسته اید.بدون این که بدانید کجا می خواهید بروید؟پاسخ به طور آشکار منفی است.پس چرا مردم بدون داشتن هدف زندگی می کنند؟
درچهارم جولای،1952فلورانس گادویک درمسیری قرار داشت که به عنوان اولین زن در کانال کاتالینا شنا می کرد.اوقبلا از کانال انگلیس گذشته بود.جهان در تماشای او بود.گادویک با مه متراکم،سرمای گزنده ی استخوان هاو بسیاری از موانع دیگر و با کوسه ها نیز نبرد می کرد.اوبرای رسیدن به ساحل تلاش می کرد.اما هر موقع چشمش را به سوی ساحل خیره می کرد تنها چیزی که می دید مه متراکم بود.اونمی توانست ساحل را ببیندولذا شکست خورد.گادویک وقتی متوجه شد او تنها نیم مایل از ساحل فاصله داشته بسیار مایوس شد.او تسلیم شد نه به علت این که او ناتوان بود،بلکه به این دلیل که هدف او آشکارنبود.عوامل او را متوقف نکرد.او گفت:من هیچ بهانه ای نداشتم اگر ساحل را دیده بودم،می توانستم موفق شوم.
دوماه بعد،اودوباره برگشت و در کانال کاتالینا شنا کرد.این بار،علی رغم هوای بد،هدفش را ذهن داشت ونه تنها آن را انجام داد،بلکه او از رکورد مردان که دو ساعت بود،بهتر عمل کرد.
یک مرد دانای هندی در قدیم به پیروانش هنر تیر اندازی با کمان را آموزش می داد.او یک پرنده ی چوبی را به عنوان هدف قرارداد وازآن ها خواست چشم پرنده را هدف بگیرند.دراولین مرحله ی تمرین،سوال می کرد هرچه را که فرد می بیند توصیف کند.تیراندازمی گفت:((من درختان،شاخه ها،برگ ها،آسمان،پرنده و چشمش را می بینم))مرد باهوش از شاگردانش می خواست تا این مرحله را خوب تمرین کنند.سپس او در دومین مرحله همان سوال را می پرسید و پاسخ می شنید:((من فقط چشم پرنده را می بینم))مرد باهوش گفت:((خیلی خوب،پس شلیک کن))تیر به طرف هدف می رفت و به چشم پرنده اصابت می کرد.
نتیجه ی اخلاقی این داستان چیست؟اگر ما تمرکز نکنیم،نمی توانیم به هدفمان برسیم تمرکز کردن سخت است اما مهارتی است که می توان یادگرفت.
ابراهام مازلو می نویسد : « داستان نژاد بشر داستان زنان و مردانی است که خودشان را دست کم می گیرند » اکثر مردم به دلایل ترس به چیزهای کمتر از شایستگی خود قانع می شوند .
در شغلی که خواستارش نیستند خواهند ماند . به رابطه ای که در آن احساس خوشبختی نمی کنند ادامه می دهند عاداتی دارند که برای سلامتی شان متناسب و مطلوب نیست . پول و دارایی شان را در مواردی سرمایه گذاری می کنند که در موردش اطلاعات کافی ندارند و حتی بعد از اینکه متوجه اشتباهشان می شوند پولشان را در آنجا نگه می دارند . اگر از هر قسمتی از زندگی یا از جایگاه فعلی تان راضی نمی باشید به خاطر داشته باشید که همیشه می توانید بهایی را برای آزادیتان بپردازید و خوب می دانید این ها چیست ؟!
برایان تریسی
هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی ارگ و قصر خود روانه می شد. در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل میکند لنگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا می داد پادشاه به پیرمرد نزدیک شد و گفت:
مردک مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی می بری. هر کسی را بهر کاری ساخته اند. گاری برای بار بردن و سلطان برای فرمان دادن و رعیت برای فرمان بردن.
پیرمرد خنده ای کرد و گفت : اعلی حضرت! این گونه هم که فکر می کنی فرمان در دست تو نیست. به آن طرف جاده نگاه کن. چه می بینی؟
پادشاه: پیرمردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است.
پیرمرد: می دانی آن مرد، اولادش از من افزون تر است ولی فقرش از من بیشتراست؟
پادشاه: باور ندارم، از قرائن بر می آید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد.
پیرمرد: اعلی حضرت! آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است. او گاری نداشت و هر شب گریه ی کودکانش مرا آزار می داد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد.
بارسنگین هیزم، با صدای خنده ی کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک می شود. آنچه به من فرمان می راند خنده کودکان است و آنچه تو فرمان می رانی گریه کودکان است!
یاعلی
یاعلی
روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود وپیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود
و به بازرگان گفت :
از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی که تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت ..
سپس تاجر به معاونش سپردکه آدرس آن خانم را پیدا کند وبرایش یک بشکه عسل ببرد ...
آن مرد تعجب کرد وگفت
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی .
تاجر جواب داد :
ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند ومن در حد و اندازه خودم به او میدهم
اگر کسی که صدقه میداد به خوبی میدانست ومجسم میکرد که صدقه ی او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد ...
هراینه لذت دهنده بیش از لذت گیرنده بود
این یک معامله با خداست
بسیاری از مشکلات را نباید حل کرد،
بلکه باید منحل کرد،
چون زاییدۀ ذهن ماست.
همیشه با افکار زیبایت زندگی کن،
چون زندگی فقط با فکرهای تو زیبا می شود.
1-یک فهرست از تلقین هایتان را به صورت زمان حال تهیه کنید
2-تکرار تلقین ها برای دو بار در روز،باراول صبح و بار دوم شب.این کار به این دلیل است که صبح ذهن سرحال است و تجدید نیرو شده است و شب برای این است که شما تصاویر مثبت را در ذهن نیمه آگاهتان ذخیره می کنید.
3-آن را پی در پی برای 21 روز تمام مکررا تکرار کنید تا زمانی که تبدیل به عادت شود
4-تلقین به تنهایی کار نمی کند و نیاز به تصور دارد.
1-به محلی بروید که در آرامش باشید
2-پیشنهادات خودرا بنویسید
خود نظمی برای تمام کردن چیزی که یک فرد شروع کرده امری ضروری است،تلقین یک ابزار ساختار شخصیتی قوی است.
چگونه می توانیم از تلقین برای برطرف کردن عادات منفی و گسترش دادن عادات مثبت استفاده کنیم؟ما همه ناآگاهانه از تلقین استفاده کرده ایم.برای مثال:زمانی که شما صبح زود پرواز داشته باشید خودبه خود به خودتان می گویید که باید بیدار شوم و به طور خودکار آن را انجام می دهید(بعضی مواقع حتی بدون تنظیم کردن ساعت)
ذهن نیمه آگاه آماده،فعال شده و احساسات را بر می انگیزد.تلقین راهی برای برنامه ریزی کردن و شرطی کردن ذهنمان در ساختن یک بیانیه برای پیش گویی خود کام بخش است.تلقین،یک فرآیند تکراری برای ذهن نیمه آگاه ماست که با بیانیه های مثبت تغذیه می شود و به واقعیت می پیوندد.تکرار به تنهایی کافی نیست مگر آنکه با احساسات و عواطف همراه باشد.
تلقین بدون تجسم نتیجه بخش نخواهد بود.اولین باری که ذهن ما تلقین را دریافت می کند آن را رد می کند.چرا؟زیرا که آن یک فکر بیگانه است و در جهت خلاف سیستم اعتقادی ماست.موقعیت بستگی به توانایی ما برای تمرکز داشتن و تکرار فرآیند است.
تلقین عبارت از یک بیانیه ای است که در زمان حال ساخته می شود و مربوط به نوع شخصی است که شما می خواهید باشید.تلقین مثل نوشتن یک آگهی به خودتان در مورد خودتان و برای خودتان است.آن ها هر دو ذهن آگاه و نیمه آگاه شما را تحت تاثیر قرار می دهند و سپس بر نگرش ها ورفتار اثر می گذارند.تلقین ها راهی برای برنامه ریزی کردن ذهن نیمه هشیار ما هستند.آن ها می توانند مثبت یا منفی باشند.مثال هایی از تلقین های منفی به قرار زیر هستند:
من خسته ام
من یک قهرمان نیستم،
حافظه ی ضعیفی دارم،
درس ریاضی من ضعیف است.
زمانی که ما برای خودمان تلقین منفی را تکرار می کنیم،ذهن نیمه هشیار ما آن را باور کرده و تبدیل به یک پیش گویی خود کام بخش نموده و آنگاه دررفتار ما انعکاس می یابند.
برای مثال زمانی که من با یک نفر صحبت می کنم و فراموش می کنم که چه چیزی می خواستم بگویم به او می گویم((ببینید من فراموش کردم چه می خواستم بگویم،چه حافظه ی ضعیفی دارم))
افرادی که برای اولین بار با جنایت یا گناهی روبرو می شوند از آن متنفر هستند.آن ها با مواجه شدن دایمی با آن،به استفاده از آن واداشته می شوند و اگر مواجهه با آن زیاد باشد آن ها احتمالا آن را خواهند پذیرفت و به وجود آورنده ی بدبختی خود می شوند.
زمانی که یک شخص عقیده و باوری را به اندازه ی کافی تکرار می کند آن عقیده به ذهن نیمه آگاه فرد می رود و تبدیل به واقعیت می شود.دروغی که به اندازه ی کافی تکرار شود به عنوان واقعیت پذیرفته می شود.
تلقین های مثبت در زمینه ی ورزش ها و پزشکی استفاده می شوند،چرا بیانیه های مثبت می سازیم؟به دلیل این که می خواهیم درذهنمان تصویری از آن چه که می خواهیم داشته باشیم به وجود آوریم،نه آن چه را که نمی خواهیم.هر تصویری که در ذهنمان نگه داریم به واقعیت تبدیل می شود.تلقین ها مراحلی از تکرار هستند.شخصی که یک جمله را به اندازه ی کافی تکرار می کند به آن اجازه ی داخل شدن به ذهن نیمه آگاه را می دهد.برای مثال:من در آرامش هستم.خون سرد هستم.آرام و حواس جمع هستم.
تلقین ها نباید در یک روش منفی تمرین شوند.مثلا من ناراحت نیستم،نباید عصبانی شوم.بیانیه های مثبت به این دلیل ساخته می شوند که ما درباره ی تصاویر فکر می کنیم و نه در مورد کلمات.اگر من بگویم((به فیل آبی فکر نکنید))اولین تصویری که به ذهن شما می آید چیست؟فیل آبی.اگر من بگویم((مادر))چه چیزی به ذهن شما می آید؟تصویر مادرتان؟آیا شما شروع به هجی کردن م-ا-د-رمی کنید البته که نه!
زمانی که یک کلمه ی منفی به تلقین می آید،تصویری منفی را شکل می دهد که ما می خواهیم از آن اجتناب کنیم.چرا تلقین در یک لحظه ساخته می شود؟به دلیل این که ذهن ما نمی تواند تفاوت بین تجربه ی واقعی و خیالی را تشخیص دهد.برای مثال والدین از فرزندشان انتظار دارند که ساعت 9/30 شب به خانه بیاید،ولی ساعت یک بامداد است و بچه خانه نیست.چه چیز به ذهن والدین خطور می کند؟احتمالا آن ها امیدوارند که همه چیز روبه راه و خوب باشد.((امیدوارند که بچه دچار حادثه نشده باشد))در چنین موقعیتی فشار خون آن ها بالا می رود.این یک تجربه ی خیالی است،واقعیت می تواند این باشد که فرزندشان در یک مهمانی در حال تفریح و سرگرمی است،احساس مسئولیت نکرده و در وقت معین به خانه نرفته است.
حالا سناریو را برعکس می کنیم.فرض کنیم بچه مسئول بوده و واقعا در ساعت 9:30شب به خانه می آمده،ولی دچار حادثه شده و هنوز که ساعت یک نیمه شب است به خانه نرسیده است.بازهم فشارخون والدین بالا می رود.سناریوی اول یک تجربه ی خیالی و دومی یک تجربه ی واقعی بود،اما پاسخ بدنی والدین در هر دو یکسان است.ذهن ما نمی تواند تفاوت بین تجربه ی واقعی و خیالی را تشخیص دهد.
هیچ وقت برای تغییر وعوض شدن دیر نیست.علی رغم سن ما و یا این که عادت ها چند ساله است می توان آن را با آگاهی و به کاربردن روش های اصلاح رفتار،تغییر داد.همیشه شنیده ایم که شما نمی توانید به یک سگ پیر شیرین کاری های جدید را یاد بدهید،اما ما انسان هستیم نه سگ.ما نه تنها می توانیم شیرین کاری ها را یاد بگیریم،بلکه می توانیم رفتارهای مخرب را نیاموخته و رفتارهای مثبت را یاد بگیریم.راز انسان های موفق این است که آن ها خود را به انجام کارهایی که افراد شکست خورده دوست ندارند،عادت می دهند.یک لحظه در مورد کارهایی را که شکست خورده دوست ندارند،عادت می دهند.یک لحظه در مورد کارهایی را که شکست خورده ها دوست ندارند،فکر کنید.این کارها چیزهای مشابهی هستند که افراد موفق دوست ندارند آن ها را انجام دهند،ولی شکست خورده ها انجام می دهند.برای مثال شکست خورده ها،انظباط،کارهای سخت،تعهد و التزام را دوست ندارند.هم چنین افراد موفق انظباط و کارهای سخت را دوست ندارند(ورزشکارانظباط را برای بیدار شدن وتمرین روزانه دوست ندارد ولی او به هر حال آن را انجام می دهد)،ولی در هر صورت آن ها را انجام می دهند،زیرا که آن ها عادت انجام کارهایی را که شکست خورده ها دوست ندارند در خود به وجود آورده اند.همه ی عادات به صورت جزیی شروع می شوند ولی سرانجام برای این که تغییر یابند،مشکل می شوند.نگرش ها و نظرات نیز عادت هستند و می توانند تغییر پیدا کنند.این امر همواره مورد سوال است که چگونه می توان عادت های منفی را از بین برد و عادت های مثبت را جایگزین آن ها کرد.
جلوگیری از عادات بد راحت تر از غلبه کردن بر آن ها است.عادات خوب از غلبه بر وسوسه ها حاصل می شوند.شادی و غمگینی هم عادت هستند.ایده آل بودن در چیزی نتیجه تلاش هوشیارانه مکرر است،تازمانی که تبدیل به عادت شود و تمرین کافی در این مورد خیلی موثر است.ما همگی عادات منفی زیادی داریم که ما را به زبونی وشکست می کشانند.حدود یک ربع وقت صرف کنید و به تنهایی و با آرامش فهرستی ازتمام عادت هایی که اغلب موجب شکست و ناراحتی شما می شوند تهیه کنید.یک ربع دیگر نیز با آرامش و درخلوت لیستی از عادت های مثبت که دوست دارید در شما به وجود آیند تنظیم نمایید.
پیتر لینچ (Peter Lynch) یكی از مدیران افسانه ای وال استریت است كه استراتژی «سهامی را بخرید كه میشناسید» وی شهرت زیادی دارد او به مدت 13 سال مدیریت یك صندوق سرمایه گذاری مشترك معروف به نام Magellan را بر عهده داشت و توانست بازده خیره كننده سالانه 29 درصد را كسب كند.
او در كتاب مشهور خود با عنوان «One Up on Wall Street» ضمن توصیف استراتژیهای سرمایه گذاری خود به سرمایه گذاران پیش از تصمیم به سرمایه گذاری در بازار سهام، تستی با عنوان تست آینه را پیشنهاد میكند : هر فردی قبل از آنكه تصمیم به سرمایه گذاری در بازار سهام بگیرد باید در برابر آینه بایستد و به سه سوال زیر صادقانه پاسخ دهد:
1- آیا من مالك خانه ای كه در آن زندگی میكنم هستم؟ قبل از آنكه شما وارد حوزه سرمایه گذاری در بورس شوید، واجب است خانه ای برای خود تهیه كنید. سرمایه گذاری در خانه ای كه در آن زندگی میكنید پیش از ورود به بورس، یك سرمایه گذاری خوب است كه تقریبا هر كس قبل از هر سرمایه گذار دیگر باید به فكر آن باشد.
2-آیا به پولی كه قصد سرمایه گذاری آن را دارم نیاز مبرم دارم؟ هزاران فرمول و روش برای تعیین میزانی از داراییهایتان كه باید وارد بازار سهام كنید وجود دارد. اما یك قاعده سرانگشتی اما موثر این است كه تنها بخشی از پولتان را وارد بازار سهام كنید كه تحمل از دست رفتن آن را دارید بدون آنكه خلل جدی به زندگی روزمره تان وارد شود.
3- آیا ویژگیها و خصوصیات لازم برای موفقیت را دارم؟ این در واقع مهمترین سوال پیشروی شما است. لیست خصوصیات یك سرمایه گذار موفق شامل صبر، اعتماد به نفس، داشتن شهود قوی، قدرت تحمل درد، داشتن ذهنی باز، پشتكار، حوصله،انعطاف پذیری، توانایی پذیرش اشتباهات و همینطور قدرت نادیده گرفتن ترس و وحشت عمومی در بازار است.
چرا وقتی که انسان ها از عادت منفی خود آگاهی پیدا می کنند.آن ها را تغییر نمی دهند.دلیل این که تمایل به تغییر ندارند این است که نمی خواهند احساس مسئولیت کنند.در ضمن لذت ادامه دادن آن بیشتر از درد و رنج است.آن ها ممکن است:
1-تمایلی به تغییر نداشته باشند
2-کمبود نظم برای تغییر داشته باشند
3-اعتقادی به تغییر ندارند
4-آگاهی آن ها برای نیاز به این تغییر کم باشد.
تمام این عوامل باعث می شوند که ما عادات منفی خود را ترک نکنیم.همه ی ما حق انتخاب داریم.می توانیم از عادات منفی چشم پوشی کنیم و امیدوار باشیم که از ما دورشوندویا با آن ها مقابله نموده و برای همیشه بر آن ها غلبه کنیم(رویکرد شتر مرغ)اصلاح رفتار از غلبه بر ترس های غیر منطقی و نامعقول و خارج شدن از راحت طلبی حاصل می شود.به خاطر داشته باشید که ترس یک رفتار آموخته شده است و می تواند آموخته هم نشود.عذر تراشی های زیر رایج ترین توضیحات برای تغییر ندادن عادات منفی هستند:
1-ما همیشه آن کار را به آن طریق انجام داده ایم.
2-ما هرگز آن کار را به این طریق انجام نداده ایم.
3-آن به من مربوط نیست.
4-فکر نمی کنم تفاوتی ایجاد کند
5-خیلی مشغولم
من دو خواهر زاده دارم که یکی 12 و دیگری 14 ساله است و تنیس بازی می کنند.یک روز پدر آن ها به من گفت که این ورزش خیلی پرهزینه است.بچه ها توپ و راکت لازم دارند و باید هزینه ی چمن و مربی را نیز بپردازند.من گفتم در مقایسه با چه چیزی این ورزش پرهزینه است.او می خواست که پول خرج نکند و بچه ها باید بازی تنیس را متوقف کنند.اما اگر آن ها بازی را متوقف می کردند و با تمام انرژی و وقت بعد از آمدن به خانه باید چه کار می کردند؟پدرشان لحظه ای فکر کرد و سپس گفت:((به نظرم آن ها باید ادامه بدهند زیرا این ارزان ترین راه است))اوتشخیص داد که باید بچه ها را به سوی فعالیت های مثبت هدایت کند،درغیر این صورت آن ها به سوی چیزهای منفی جلب می شوند،زیرا که طبیعت از خلا بیم دارد.ما یا به سوی خوبی ها و یا به سوی بدی ها روی می آوریم و چیزی به نام خنثی وجود ندارد.
باید عادت ها را دقیقا بیازماییم.زیرا چیزهایی که گه گاه انجام می گیرند،به صورت یک عیب دائمی در می آیند.
1-آیا شما اجازه می دهید کیفیت کارتان خراب شود؟
2-آیا شایعه پراکنی می کنید؟
3-آیا همدلی در کوتاه مدت فراهم می شود؟
ما می توانیم پیش برویم و ادامه دهیم و عادت ها و را ایجاد کنیم.خوب است که به همین شکل عمل کنیم،زیرا اگر قرار باشد قبل از انجام هر عملی دقیقا فکر کنیم،هیچ گاه عملی را انجام نمی دهیم،چون وقت کافی برای این کار وجود ندارد.
ماعادت ها را به وسیله ی تمرین کنترل و خودنظمی افکارمان هدایت می کنیم.ما نیازمند مهارکردن نیروی ذهن نیمه آگاه هستیم.عادت ها را باید در دوران کودکی به وجود بیاورند،چون در بزرگسالی شخصیت انسان را می سازند.چیزهای درست را از اوان زندگی به وجود آورید،اما هرگز برای شروع دیر نیست.در معرض چیز مثبت یا منفی قرارگرفتن باهم تفاوت دارند.یادگیری عادات جدید زمان می برد،ولی عادات مثبت،هرگاه جزو عادات اصلی درآیند معنی جدیدی به زندگی می دهند.
خوش بینی یا بدبینی عادت هستند.عادت ها باعث درد یا لذت می شوند.ما کار را برای اجتناب از درد و رنج یا برای رسیدن به لذت و مسرت انجام می دهیم.بنابراین هرگاه سود و منفعت از درد و رنج باشد به آن عادات ادامه می دهیم.ولی اگر درد و رنج بیشتر از سود و منفعت باشد ما آن را رها می کنیم.برای مثال وقتی پزشک به فرد سیگاری توصیه می کند که سیگار را متوقف کند،پاسخ می دهد.((من نمی توانم!این یک عادت است و من از آن لذت می برم))و به سیگار کشیدن ادامه می دهد.این جا لذت و مسرت بیشتر از درد و رنج است.تازمانی که او با یک مشکل پزشکی بزرگ مواجه می شود وپزشک می گوید اگر می خواهید زنده بمانید،بهتر است سیگار کشیدن را متوقف کنید واو متوقف می کند.این جا درد و رنج بیشتر از لذت و مسرت است.
فکر کنید چگونه دوچرخه سواری یاد گرفتید.برای این منظور چهار مرحله وجود دارد:مرحله ی اول عدم کارآیی ناخودآگاه نامیده می شود.در این مرحله ما متوجه نیستیم که نمی دانیم.کودک نمی داند که چگونه دوچرخه را سوار شود(ناخودآگاه)و ضمنا نمی تواند سوار شود(عدم کارآیی)
مرحله ی دوم ناکارآیی آگاهانه نامیده می شود.این مرحله ای است که بچه رشد کرده و دوچرخه را می شناسد،اما نمی تواند آن را سوار شود.
مرحله ی سوم کارآمدی آگاهانه نامیده می شود.حال او می تواند دوچرخه را سوار شود اما هر لحظه فکر می کند که چگونه این کار را انجام دهد.بنابراین با آگاهی و کوشش کودک برای سوار شدن کارایی دارد.
مرحله ی چهارم به نام کارایی ناخودآگاه نامیده می شود.دراین مرحله فرد تمرین کرده که با آگاهی دوچرخه را سوار شود بدون این که درباره ی آن فکر کند.این مرحله فرآیند خودبه خودی نامیده می شود.او می تواند در حین سوار بودن با دیگران صحبت کند وبرای آن ها دست تکان دهد.این امر بدین معنی است که او به مرحله ی کارایی ناخودآگاه رسیده است.دراین مرحله او نیاز به تفکر و تمرکز بر موضوع ندارد زیرا الگوی رفتاری به صورت خودبه خودی درآمده است.در این مرحله ما می خواهیم عادت های مثبت خود را به دست آوریم.متاسفانه گاهی ما عادت های منفی نیز داریم که به صورت کارایی ناخودآگاه در می آیند و پیشرفت های ما را تعیین می کنند.
مطالعات نشان می دهند که بیشتر سیگاری ها تا سن 21 سالگی سیگار کشیدن را آغاز کرده اند و اگر کسی از 21 سالگی عبور کند احتمال کمی وجود دارد که آن شخص سیگاری شود.این امر بیانگر این است که سیگار کشیدن به صورت ناخودآگاه شرطی می شود و شرطی شدن ما در سن جوانی شروع می شود.
به یاد داشته باشید که ذهن آگاه ما توانایی فکر کردن دارد.یعنی می تواند چیزها را بپذیرد یا رد کند.اما ذهن نیمه آگاه ما فقط می پذیرد و هیچ تمایزی در ورودی ها برایش وجود ندارد.اگر فکر خود را مشغول افکاری مانند ترس،شک وتنفر کنیم،خود-پیشنهادهای ما آن ها را فعال نموده و آن ها را به واقعیت تبدیل می کنند.ذهن نیمه آگاه،بانک اطلاعاتی است و از دوجهت خیلی قدرتمند است.1-ذهن نیمه آگاه مثل یک اتومبیل است در حالی که ذهن آگاه مثل راننده است.قدرت مربوط به اتومبیل است،ولی کنترل با راننده می باشد2-ذهن نیمه آگاه می تواند هم در اختیار ما و هم بر علیه ما باشد زیرا منطقی نیست.وقتی در اداره ی امور موفق نبودیم باید ذهن نیمه آگاه خود را مرتب و بازسازی کنیم.
ذهن نیمه آگاه مثل باغچه می ماند یعنی مهم نیست که شما در آن چه می کارید،هر چه بکارید درو می کنید.اگر تخم خوب بکارید یک باغچه ی خوب خواهید داشت،در غیر این صورت شما علف های هرز و وحشی خواهید داشت.یک مرحله ی بالاتر نیز وجوددارد.حتی زمانی که شما تخم خوب می کارید علف های هرز بازهم می رویند،پس فرآیند کندن علف های هرز باید همیشه ادامه داشته باشد.ذهن انسان نیز چنین است اما باید به خاطر داشت که تفکرات مثبت و منفی نمی توانند همزمان ذهن را مشغول کنند.
شرکت هایی هستند که نزدیک به یک میلیون دلار برای یک آگهی تجارتی 30 ثانیه ای به مناسبت یک رخداد هزینه می کنند.واضح است که آن ها می خواهند از این یک میلیون دلار نتیجه و بهره بگیرند.ما آگهی تجارتی برای نوع خاصی از یک نوشابه یا خمیر دندان را می بینیم وبرای خرید آن مارک روانه ی سوپر مارکت می شویم.ما هیچ نوشابه ای از همان نوع را نمی خریم.چرا؟زیرا که روی ما برنامه ریزی شده وماهم به آن عمل می کنیم.به منظور موفقیت در برنامه ها واداره ی امور باید به طور مثبت و خوب برنامه ریزی کرد.
عبارت کامپیوتری gigo(اگرداده های مورد پردازش نادرست باشند،نتایج حاصل از پردازش نیز نادرست خواهد شد)خیلی منطقی است.
اطلاعات منفی،خروجی منفی
اطلاعات مثبت،خروجی مثبت
ورودی خوب،خروجی خوب
ورودی های ما معادل خروجی ها خواهند بود.ذهن نیمه آگاه ما قدرت فرق گذاری ندارد،بنابراین هرچیزی را که در ذهن نیمه آگاه قرار می دهیم،می پذیردوعینا در رفتار ما متجلی می شود.تلویزیون تاثیر عمیقی بر اخلاق،تفکر و فرهنگ ما برای خوبی ها و بدی ها دارد.تلویزیون تاثیر عمیقی بر اخلاق،تفکر و فرهنگ ما برای خوبی ها و بدهی ها دارد.تلویزیون ضمن این که اطلاعات زیادی به ما می دهد ولی رفتار،سلیقه و اخلاق ما را تغییر می دهد و در افزایش بزهکاری نوجوانان نقش برجسته ای دارد.ما بهای زیادی برای به اصطلاح آزادی بیان و یا تلویزیون آزاد می پردازیم.شماراعمال خشونت آمیز دیده شده در تلویزیون برای سن 18 سالگی بالای رقم 200/000مورد است.
تبلیغات و آگهی ها برای شرطی کردن افراد موثرند.واضح است که به وسیله ی تبلیغات،محصولات به فروش می رسند،در غیر این صورت چه دلیلی وجود دارد که شرکت ها پول تبلیغات را بدهند.وقتی تلویزیون را نگاه می کنیم ویا به رادیو گوش می دهیم،ذهن آگاه ما توجه نمی کند،اما ذهن نیمه آگاه ما آماده است وهمه چیز به درون آن وارد می شود.ما هیچ گاه نمی توانیم با تلویزیون مباحثه کنیم.
وقتی که به سینما می رویم ممکن است بخندیم و یا این که به دلیل دیدن فیلم گریه کنیم.این واکنش ها به دلیل نشستن روی صندلی ها نیست،بلکه به این دلیل است که ورودی مسایل عاطفی،بلافاصله منجر به خروجی عواطف می شوند.با تغییر ورودی ها در خروجی ها نیز تغییر حاصل می شود.
فیل بزرگی را که می تواند یک تن بار را با خرطوم خود جابه جا کند در نظر بگیرید.چگونه فیل را شرطی می کنند تا به وسیله ی یک طناب نازک بسته شده به یک میله ی چوبی مدت ها در یک جا باقی بماند؟وقتی که این فیل بچه است با زنجیری محکم به یک درخت قوی و تنومند بسته می شود.بچه فیل ضعیف است اما زنجیر و درخت قوی و محکم هستند.چون این بچه فیل عادت ندارد که بسته باشد تلاش می کند و زنجیر را می کشد.تمام این تلاش ها بیهوده می باشدو به او کمکی نمی کند و پس ازمدتی آرام شده و شرایط در زنجیر بودن را به راحتی می پذیرد.بعد از آن که به یک فیل غول پیکر تبدیل می شود عادت می کند که با یک طناب نازک به یک چوب بسته شود.درحالی که می تواند با یک حرکت طناب را باز کند و خود را نجات دهد،اما این کار را نمی کند چون او شرطی شده است.
انسان هم آگاهانه یا ناخودآگاه به دلیل در معرض موارد زیر قرار گرفتن شرطی می شود:
نوع کتاب هایی که می خواند
نوع برنامه های تلویزیون یا فیلم هایی که نگاه می کند
نوع موسیقی که گوش می دهد
نوع سازمانی که در آن کار می کند
هنگام رانندگی برای رفتن سر کار اگر برای روزهای متوالی به یک نوع موسیقی گوش دهیم،وبعد ازمدتی پخش ماشین خراب شود چه نوع صدایی را زمزمه می کنیم؟
دیوانگی یعنی انجام مکرر یک چیز و انتظار نتیجه ی عکس داشتن.سخت ترین مطلب برای تغییر عادت این است که نیاموخته باشیم چه طور روی رفتارهای خوب کارکنیم یا آن ها را بیاموزیم
بیشتر رفتارهای ما در نتیجه ی شرطی شدن به وجود آمده و عادت می شوند.اگر بخواهیم هر چیزی را به خوبی انجام دهیم باید حالت خودبه خودی و غیر ارادی به خود بگیرد.اگر تصمیم داریم که با آگاهی درباره ی درست انجام دادن چیزی فکر کنیم،هرگز قادر به انجام دادن درست آن نخواهیم بود مگر این که برای ما به صورت عادت درآید.ما دایما به وسیله ی محیط و رسانه ها شرطی می شویم و رفتاری شبیه به ربات ها را انجام می دهیم.بنابراین ما مسئول هستیم که خودمان را برای شیوه های مثبت شرطی کنیم.
زمانی که دانشجوی هنرهای رزمی بودم،مشاهده می کردم که حتی دارندگان کمربند سیاه اصول اولیه زدن ضربات سخت را به قطعات سنگین تمرین می کردند،زیرا آن ها به این مهارت ها نیاز داشتند و باید به صورت خودکار انجام می دادند.عادات خوب به سختی به وجود می آیند ولی می توان با آن ها به راحتی زندگی کرد،اما عادات های بد به سادگی به وجود می آیند،اما باید با سختی با آن ها زندگی کرد.
انسان بی شباهت به «آب» نیست
اگربخواهد زنده باشد و زندگی ببخشد
باید جریان داشته باشد
باید پی برخورد با سنگ ها و سختی ها را به تنش بمالد
باید شجاعت چشیدن گرم و سرد روزگار را داشته باشد
تا باران شود و بر جهان ببارد…
وگرنه کسی که تحمل سختی ها را نداشته باشد
همچون آب ساکنی است که صدایش به کسی آرامش نمی دهد
با دیگران که کنار نمی آید هیچ
خودش راهم نمی تواند نجات دهد..!
مرداب می شود و می گندد...
وقتي شما به شهر نيويورك سفر كنيد، جالب ترين بخش سفر شما هنگامي است كه پس از خروج از هواپيما و فرودگاه، قصد گرفتن يك تاكسي را داشته باشيد. اگر يك تاكسي براي ورود به شهر و رسيدن به مقصد بيابيد شانس به شما روي آورده است. اگر راننده ي تاكسي شهر را بشناسد و از نشاني شما سر در آورد با اقبال ديگري روبرو شده ايد. اگر زبان راننده را بدانيد و بتوانيد با او سخن بگوييد بخت يارتان است و اگر راننده عصباني نباشد، با حسن اتفاق ديگري مواجه هستيد. خلاصه براي رسيدن به مقصد بايد از موانع متعددي بگذريد.
هاروي مك كي مي گويد: «روزي پس از خروج از هواپيما، در محوطه اي به انتظار تاكسي ايستاده بودم كه ناگهان راننده اي با پيراهن سفيد و تميز و پاپيون سياه از اتومبيلش بيرون پريد، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفي خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذاريد.»
سپس كارت كوچكي را به من داد و گفت: «لطفا به عبارتي كه رسالت مرا تعريف مي كند توجه كنيد.»
بر روي كارت نوشته شده بود: «در كوتاه ترين مدت، با كمترين هزينه، مطمئن ترين راه ممكن و در محيطي دوستانه شما را به مقصد مي رسانم.»
✈️من چنان شگفت زده شدم كه گفتم نكند هواپيما به جاي نيويورك در كره اي ديگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبيل بسيار آراسته اي شدم. پس از آنكه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من كرد و گفت: «پيش از حركت، قهوه ميل داريد؟ در اينجا يك فلاسك قهوه معمولي و فلاسك ديگري از قهوه مخصوص براي كسانيكه رژيم تغذيه دارند، هست.»
گفتم: «خير، قهوه ميل ندارم، اما با نوشابه موافقم».
راننده پرسيد: «در يخدان هم نوشابه دارم و هم آب ميوه.»
سپس با دادن يك بطري نوشابه، حركت كرد و گفت: «اگر ميل به مطالعه داريد مجلات تايم، ورزش و تصوير و آمريكاي امروز در اختيار شما است.»
آنگاه، بار ديگر كارت كوچك ديگري در اختيارم گذاشت و گفت: «اين فهرست ايستگاههاي راديويي است كه مي توانيد از آنها استفاده كنيد. ضمنا من مي توانم درباره بناهاي ديدني و تاريخي و اخبار محلي شهر نيويورك اطلاعاتي به شما بدهم و اگر تمايلي نداشته باشيد مي توانم سكوت كنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.»
از او پرسيدم: «چند سال است كه به اين شيوه كار مي كنيد؟»
پاسخ داد: « دو سال.»
پرسيدم: «چند سال است كه به اين كار مشغوليد؟»
جواب داد: «هفت سال.»
پرسيدم: «پنج سال اول را چگونه كار مي كردي؟»
گفت: «از همه چيز و همه كس،از اتوبوسها و تاكسي هاي زيادي كه هميشه راه را بند مي آورند، و از دستمزدي كه نويد زندگي بهتري را به همراه نداشت مي ناليدم. روزي در اتومبيلم نشسته بودم و به راديو گوش مي دادم كه وين داير شروع به سخنراني كرد. مضمون حرفش اين بود كه مانند مرغابيها كه مدام واك واك مي كنند، غرغر نكنيد، به خود آييد و چون عقابها اوج گيريد. پس از شنيدن آن گفتار راديويي، به پيرامون خود نگريستم و صحنه هايي را ديدم كه تا آن زمان گويي چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاكسيهاي كثيفي كه رانندگانش مدام غرولند مي كردند، هيچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبي نداشتند. سخنان وين داير، بر من چنان تاثيري گذاشت كه تصميم گرفتم تجديد نظري كلي در ديدگاهها و باورهايم به وجود آورم.»
پرسيدم: « چه تفاوتي در زندگي تو حاصل شد؟»
گفت: «سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسيد. نكته اي كه مرا به تعجب واداشت اين بود كه در يكي دو سال گذشته، اين داستان را حداقل با سي راننده تاكسي در ميان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنيدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال كردند. بقيه چون مرغابيها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوي خود را متقاعد كردند كه چنين شيوه اي را نمي توانند برگزينند.»
شرح حكايت
شما، در زندگي خود از اختيار كامل برخورداريد و به همين دليل نمي توانيد گناه نابسامانيهاي خود را به گردن اين و آن بيندازيد. پس بهتر است برخيزيد، به عرصه پر تلاش زندگي وارد شويد و مرزهاي موفقيت را يكي پس از ديگري بگشاييد.
دنيا مانند پژواك اعمال و خواسته هاي ماست.
اگر به جهان بگويي: «سهم منو بده...»
دنيا مانند پژواكي كه از كوه برمي گردد، به تو خواهد گفت: «سهم منو بده...» و تو در كشمكش با دنيا دچار جنگ اعصاب مي شوي.
اما اگر به دنيا بگويي: «چه خدمتي برايتان انجام دهم؟»، دنيا هم به تو خواهد گفت: «چه خدمتي برايتان انجام دهم؟»
یاعلی
یاعلی
چند وقت پیش برای عیادت دوستم به بیمارستان میرفتم در مسیر به اولین گل فروشی مراجعه کردم. تا دسته گلی را تهیه کنم. در هنگامی که گلفروش، گل را برای من آماده میکرد. به من گفت: اگر میخواهید میتوانم اسم و تلفن شما را در دفترم یادداشت کنم تا تاریخ تولد همسرتان و روز ازدواجتان را یادآوری کنم و یک روز قبل با شما تماس بگیرم.
من هم موافقت کردم. شاید باورتان نشود، اما یک دفتر سررسید که کنار گذاشته بود، کاملاً پر از اسامی کسانی بوده که می خواستند که این کار برایشان انجام شود.
از او پرسیدم سود این کار برای او چیست؟ ایشان گفت: من هنگامی که با کسی تماس میگیرم و میگویم فردا روز تولد همسرتان است اگر دوست دارید یک ساعت خاص اعلام کنید تا من دسته گلی را برای شما آماده کنم تا معطل نشوید. بسیاری از افرادی که با آنها تماس میگیرم موافقت میکنند. او به من گفت: من بابت یک تماس ممکن است 100 تومان هزینه کنم، اما از هر سه تماس حداقل 20 هزار تومان درآمدزایی میکنم و گل میفروشم.
نکته: فقط کافی است کمی تمرکز کنید و ببینید چه کاری را میتوانید انجام دهید تا مشتری را طلسم کنید.
یاعلی
آیهای از قرآن بر روی جلد مجله تایم
"هرکس جان یک نفررانجات دهد،بشریت رانجات داده است" (آیه 32سوره مائده)
یاعلی
تا به حال به این فکر کردید که چرا پرتقال سیب از چین با کشتی و هواپیما می یاد کیلویی هزار اما همون پرتقال و سیب از باغ عباس آقا می یاد کیلویی شش هزار؟
این نه به خاطر ارزونی نیروی کار چینه و نه به خاطر قدرت اقتصادی بالای چین. همش به خاطر دامپینگ هستش.
دامپینگ چیست؟!
الآن توضیح می دم.
یک فروشگاه زنجیره ای را تجسم کنید. بسیار بزرگ. بسیار شیک. وارد محله ای می شود. محله ای با مردمانی از طبقه متوسط. نبش اصلی ترین چهار راه محله، زمینی به وسعت 10 هزار مترمربع را می خرد. آن را در هفت طبقه می سازد. با پله برقی، آینه ها و لامپ های زیبا.
خوشحالید نه؟
فروشگاه شروع به کار می کند. تعداد زیادی از اهالی محل را هم استخدام می کند. ولی فقط چند ساعت در هفته. مثلا روزی یکی دو ساعت. چه خاصیتی دارد؟ روشن است که وقتی خانم خانه دو ساعت در فروشگاهی که با آن همه زلم زیمبو و رعایت قواعد مارکتینگ چیده شده کار می کند، خرید روزانه اش را هم از همانجا انجام خواهد داد. بخصوص که قیمت ها هم پائین تر از عباس آقای میوه فروش و حسین آقای پارچه فروش است. حتی پائین تر از قیمت تمام شده! به این می گویند دامپینگ! جالب اینکه خانم عباس آقا هم میوه اش را تازه از همان فروشگاه می خرد. چرا؟ چون عباس آقا سالها هرچه میوه بد داشته که کسی نخریده بوده به منزل آورده. الان خانم عباس آقا خودش دارد کار می کند. با حقوق خودش حسرت سالیان را از دلش در می آورد.
چند ماهی گذشته. کار و بار عباس آقا و حسین آقا خراب است. درآمدشان اجاره مغازه شان را هم در نمی آورد. شاگرد مغازه اخراج می شود و می رود در فروشگاه زنجیره ای استخدام می شود. هفته ای 10 ساعت. ولی حقوق ساعتی اش بالاست. این حقوق ساعتی آنچنان توقع او را بالا برده که جای دیگری نمی تواند کار پیدا کند.
دو سال گذشته.
عباس آقا در شرف ورشکستگی است. آخرین مقاومت ها را کنار می گذارد و مغازه را تعطیل می کند. او نیز به فروشگاه زنجیره ای می رود و زیر دست شاگرد سابقش که حالا یکی از انباردارهای فروشگاه است استخدام می شود. همسرش اما اخراج شده است. چون انتظار داشته بعد از دو سال حقوقش یا دست کم ساعت کارش اضافه شود.
چهار سال گذشته است. صاحب مغازه عباس آقا دو سال است اجاره ای نگرفته است. از وقتی عباس آقا مغازه اش را خالی کرده یکی دو مستاجر عوض کرده که هیچکدام بیش از یکی دو ماه دوام نیاورده اند. کاسبی نیست. مغازه ها را به قیمت ارزانی می فروشد به یک بساز و بفروش.
سال پنجم دیگر محله مردمانی از طبقه متوسط ندارد. حسین آقا و شاگردش هر دو کارگر ساختمانی هستند. قیمت های فروشگاه زنجیره ای بالاست. سود هشتصد درصدی روی قیمت تمام شده کالا عادی است. فروشگاه حقوق ساعتی را کم کرده. تعداد بیشتری را با ساعت های کمتر استخدام کرده است.
سال هفتم. فروشگاه محله را به خاک سیاه نشانده. کسی دیگر در آن محله پس اندازی ندارد. فروشگاه کالاهایش را به سایر شعبه ها انتقال می دهد. این شعبه تعطیل است. مردم فقیر منطقه قدرت خرید از چنین فروشگاه باکلاسی را ندارند!
این اتفاقی است که هر روز در آمریکا می افتد. صاحب فروشگاه همان یک درصد است و ساکنین محله همان 99 درصد. فقرا فقیرتر و پولدارها پولدارتر می شوند. شهردارهای مناطق و شهرهای کوچک هر روز با التماس از مردم می خواهند که به جای خرید از فروشگاه های عظیم، از بیزینس های محلی (عباس آقا و حسین آقا) خرید کنند. ولی اغلب مردم با همین طرز فکر شما خریدشان را از غول های بزرگ انجام می دهند. شیک. ارزان!
از خودتان بپرسید چرا اروپا غول های آمریکایی مثل والمارت را محدود کرده؟ جالب اینکه به دلیل همین محدودیت متهم به کمونیست بودن و مخالفت با تجارت آزاد هم می شود.
نه دوست عزیز. هرکه ارزان می فروشد برای رضای خدا ارزان نمی فروشد!
اگر چین سیب و پرتقالش را با ضرر وارد کشورتان می کند و ارزانتر از باغدار شما می فروشد برای این است که می خواهد باغدار باغش را نابود کند و ویلا بسازد. اگر چین پیراهن مردانه را در تهران می فروشد 5000 تومن و شما برای دوختن همان پیراهن باید 10 هزار تومن مزد بدهی، فقط به دلیل ارزانی نیروی کار چینی نیست! بلکه دارد دامپینگ می کند! قضیه خیلی ساده است.....
لطفاً کالای ایرانی بخرید تا وضع کشور بد نشه مثل محله عباس آقا.
یاعلی
کانال تلگرامی عشق پول کلیک کنید
در زندگی یاد گرفتم:
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش
خوشبخت زندگی کند.
با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد
و روحم را تباه می کند.
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم
باز از من بیزار خواهد بود.
تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم
و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم:
1) به همه نمی توانم کمک کنم.
2)همه چیز را نمی توانم عوض کنم
3) همه مرا دوست نخواهند داشت..........!
و تو قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی؛
کفش های من را بپوش و از خیابان هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بگذار